امروز به دیدارش آمد ...
نمیدانم آن همه شوق به یکباره به کدامین سو گریخت
انگار که هیچ نبوده...
این بار هم با سر در گمی گذشت ...
هیچ یک نمیدانستند کجای جاده هستند و نمی دانستند از چه برای هم بگویند...
تنها دلیل خنده شان کودکانی بودند که آن اطراف پرسه میزنند.
در نگاه ها خستگی موج میزد. قراری پر از بی حوصلگی.قشنگ بود،ولی پر از سکوت.
سکوت های بی مفهومی که بیان گر این بود که هیچ کدام برای گفتن از فاصله ها و دوری ها توان در کف نداشتند ...اما چرا مگر نه اینکه تمام مدت منتظر دیدار بودند و مگر نه اینکه از دلتنگی حرف می زدند؟پس کجا بود آن همه اشتیاق و غصه از دوری ...
یعنی به راستی آن تلخی زهر آگین دوری به این سرعت تبدیل به هیچ می شود؟؟؟؟
ای کاش میشد راهی یافت و دلیلی برای این مفهوم بی معنا،که چرا اینگونه است ؟!
تا دوری،دلتنگی و زمانی که دوری کنار میرود سکوت جایگزین می شود؟؟؟؟
و بعد چه ساده،دوباره همه چیز تکرار میشود.
و ما چه آسان،دوباره به این احساس،اجازه ی جوانه زدن می دهیم...
ای کاش پاسخی وجود داشت.
دوستای گلم مرسی از نظراتون آقا سعید نظر شما هم تایید شد...
دلیل اشتباه بودنش اینه که وقتی:
وقتی a به توان m و(am) به توان n رسیده و ،
m,nعضو کسر ها هستند
پس حتما باید a>0 باشد