ما بار امانت خود را بر آسمانها و زمین عرضه داشتیم،
همه از برداشتن این بار شانه خالی کردند و هراسان شدند
ولی انسان به زیر این بار رفت،زیرا ستمکش و ناآگاه بود.
«سوره احزاب-آیه 73»
و دوباره می نویسم !
این بار نه برای خودم
برای تو که می خواهی فراموش کنم روزها را
روزهایی که قدم به قدم با تو آمدم.
حال می گویی که نمی شود ؟ برو؟
برای قول هزار باره ی خود
که خوشبختی توست میروم,میروم تا تو بتوانی بروی....
تا به حال شده سه نقطه هایت پر از حرف باشند ؟؟؟
ولی هر چه فریاد بزنند کسی صدایشان را نشنود؟؟؟
سه نقطه های من پر از فریاد های بی صدایست که...
که هیچ کس صدایشان را نمی شنود...
کسانی هم که می شنوند نمی خواهند که بشنوند...
سه نقطه های من پر از فریاد های بی صدایی است...
دستهای تو را
خواب دیدم
دو کوله بار حسرت و تردید
دو سایبان، دو انتظار رسیدن
آنگاه
چشمهای تو را
خواب دیدم
دو سر سپردۀ بیباک
دو راهزن، دو ستاره
آنگاه
قلب تو را
خواب دیدم
آن بیکرانۀ عاشق
رها، دیوانه وار صمیمانه
آنگاه
تو را
خواب دیدم
یک راز، یک فصل
یک ترانۀ بی پایان
و بیدار شدم،
عاشق شده بودم.
شاید نشود به گذشته بازگشت و یک آغاز زیبا ساخت......
ولی می توان از هم اکنون آغاز کرد و یک پایان زیبا ساخت!!!!